انجمن شهید آوینی

کانون دانش پژوهان نخبه

کانون دانش پژوهان نخبه

آخرین مطالب

۱۳:۱۳۲۶
خرداد

سلام به همه, در خدمتتون هستیم با سری سوم عکس های جنوب و پیش نمایش مسابقه برش(crop). انشاءالله مسابقه رو توی کانون ها بیشتر  توضیح میدم. فعلا پیش نمایش رو داشته باشید تا بعد!


انجمن شهید آوینی
۰۰:۳۵۱۳
خرداد


سلام رفقا.
ببخشید این تاخیر رو بر ما، البته که بازدید کننده هم نداره این وبلاگ هنوز و در حالت beta به سر میبره!
سری دوم:



انجمن شهید آوینی
۱۸:۳۳۳۱
فروردين

سلام .

یه تعدادی از عکس های اردو رو توی وبلاگ گداشتیم تا باقیش برسه به دستتون!

برای اینکه صفحه اول سنگین نشه به ادامه مطلب برید تا عکس ها رو اونجا ببینید.

یا علی


انجمن شهید آوینی
۲۰:۱۰۱۶
اسفند



متن ارسالی از حسین آقا رضائیان:



من نه، پدرم می گفت؛ 

می گفت: « دوکوهه که می روی بیکار نباش! » 

پرسیدم: « چه کنم؟ » 

گفت: « راه برو؛ میان ساختمان ها قدم بزن؛ بگرد دنبال آن چیزی که دوکوهه را دوکوهه کرد... » 

وقتی رسیدیم به دوکوهه قرار گذاشتم حرف بابایم را زمین نزنم و شروع کنم به قدم زدن... 

ابتدا فقط  راه رفتم. 

کمی که گذشت جرأت پیدا کردم این ماجرا را با بزرگتری درمیان بگذارم. اما جالب بود که او هم گفت: 

« قدم بزن و بگرد دنبال همان چیزی که بابایت گفته... » 

شاکی شدم. سماجت به خرج دادم و زنگ زدم به بابایم: 

- بابا! سلام. بابا! دنبال چه چیزی باید بگردم؟ 

- من که بهت گفته بودم؛ بگرد دنبال آن چیزی که دوکوهه را دوکوهه کرد... 

- بابا جان، سر کار گذاشتید مرا؟ اگر منظورتان را فهمیده بودم دوباره زنگ نمی زدم که... 

- ببین، اگر میخواهی به این زودی دلسرد شوی بی خیال شو... 

- نه، دلسرد نشده ام؛ شاید لقمه ای که برایم گرفته اید کمی بزرگ تر از دهانم باشد؟ 

- شاید که نه؛ حتماً همین گونه است. به همین خاطر است که می گویم باید بگردی... 

- کمکم نمی کنید؟ 

- فقط بدان که دنبال در و دیوار نباید باشی! همین... 

- ای بابا! مشکل شد دوتا! باشد؛ ممنون... 

- منم دعا کن پسرم؛ خداحافظ... 

و این التماس دعا کار داد دستم؛ آخر او بی خود و بی جهت به کسی التماس دعا نمی گفت... 

... 

امروز، هنوز که هنوز است، وقتی می روم دوکوهه، مدام می گردم. البته چیزهایی دستگیرم شده و فهمیده ام آن چیزی که دوکوهه را دوکوهه کرد، همان چیزی است که فکه را فکه، شلمچه را شلمچه، طلائیه را طلائیه، چه می دانم، اروند را اروند کرد؛ اما آن چیز چیست، هنوز نفهمیده ام. 

آخر اگر فهمیده بودم که حال و روزم اینگونه نمی ماند. 

البته گاهی شمیمی از آن بر مشام جانم می رسد. ولی آن قدر مستم می کند که فهم و درکم در آن لحظات، به قول رفقا، می روند دنبال بازیشان... 

حال امروز تو را در جست و جوی خویش شریک می کنم، شاید زودتر برسم با آن چیزی که دوکوهه را دوکوهه کرد... 

التماس دعا 

انجمن شهید آوینی
۲۳:۵۸۱۳
اسفند



سلام.

کسی یادش هست حاجی اکبری اینجا راجع به چی صحبت میکرد؟

چون گفتن راضی نیستم لطفا نگید...

فقط خواستم یادآوری بشه و بفمیم ما کجاییم...

انجمن شهید آوینی
۲۳:۴۷۱۱
اسفند



نمیدونم بزرگترا چه قدر اون شب رو یادشونه. میپرسید کدوم شب! الان میگم. سال 88 بود. صبح از دوکوهه راه افتادیم به سمت شلمچه. یه مسیر نسباتا طولانی. هیئت های توی شلمچه هم خیلی استقامتیه! آخه کلی باید راه بریم! خلاصه کلی انجا خسته شدیم. بعد از نماز راه افتادیم به سمت اهواز. یه مسیر واقعا طولانیه! شب قرار بود توی اهواز بخوابیم. رسیدیم به شهر. حدود یکی دو ساعت فقط توی شهر منتظر بودیم. کم کم همه فهمیدیم و نگران شدیم که امشب باید توی اتوبوسا بخوابیم. یعنی جایی که قرار بود بریم هماهنگ نشده بود! دقیقا مطمئن نیستم! اگر غیر از اینه لطفا بگید!

خلاصه بعد از کلی اینور اونور بالاخره آقا جعفر فرجی یه جایی رو هماهنگ کردن(نمیدونیم از کجا 1 ساعته...!!) و رفتیم اونجا. یه خونه ویلایی دولوکس بود و کفش موکت بود. موکتش هم قرمز بود! معلوم بود چند وقتی هست کسی توش نرفته. آخه یه کم گردو خاک گرفته بود. همه تا رسیدن نیت کردن به خوابیدن. مسولین امر هم وعده شام میدادن و میگفتن بیدار بمونید تا شام بیاد! همه خوابیدن! خیلی شب سختی بود ولی خیلی خاطره انگیز بود. فردا صبح برای نماز یه دستشویی توی حیاط بود و یه شیلنگ بلند که وصل شده بود به یه شیر توی حیاط! واقعا فقط همین بود! من دیگه اینجاشو نمیگم!

وقتی بعد نماز رفتیم توی اتوبوسامون تا بریم؛ شام دیشب رو که قیمه بود با نارنج دادن بهمون. مثل صبحونه. همه سرد سرد خوردن. خیلی خوب بود...

عکس پایین برای اون روز صبحه و اون قیمه معروف!

پی نوشت: عکس ها و خاطرات خودتون رو برای ما بفرستید...

ensha.blog.ir@gmail.com

انجمن شهید آوینی
۱۷:۴۲۰۷
اسفند

سلام.

این عکس ها برای سال 88. اولین باری که ما رفتیم جنوب. دوم دبیرستان. آخه مارو اول دبیرستان نبردن جنوب.می دونید که؛ دوره سیزده تنها دوره ایه که توی کانون اول دبیرستان جنوب نرفته! هنوز هم نمیدونیم چرا!

وقتی توی دوکوهه بودیم با دورمون زیاد اینور اونور میرفتیم ، آخه تعدادمون خیلی زیاد بود و حال میداد! این عکس برای وقتیه که رفتیم گردان تخریب. برای رسیدن به گردان تخریب باید یه مسیر طولانی و پر پیچ و خم رو توی یه بیابون مانند طی کنید تا به اونجا برسید. وقتی رسیدیم چند نفر داشتند نماز می خوندند و قرآن و دعا و خلاصه کلی عرفانی شده بودن. حالا اون فضای سنگین رو تصور کنید که یه تعداد بچه یهو ریختن توش و فضا داغون کردن. نگاه های سنگینشون خیلی سخت بود! تنها پناه ما مسول دورمون بود.آقا محمد رضا گیلانی. یه نگاه به اونا میکردیم و یه نگا به آقا محمد رضا.دوباره مسخره بازی در می آوردیم! یکی از اونایی که در حال رازونیاز بود یه عکاس بود که وقتی ما داشتیم عکس یادگاری با موبایل یکی از بچه می گرفتیم از ما عکس گرفت. بعد ها من اون عکس رو پیدا کردم.

عکس اول عکس ماست و عکس دوم عکس اون.همون طور که تو عکسش معلومه طرف در حال نشستن از ما عکس گرفت!


انجمن شهید آوینی
۱۷:۱۹۰۷
اسفند

این مطلب رو از سایت آقا صادق لطفی زاده(دوره هفتی هستن ایشون!) برداشتیم. یه خاطره نقلی(noughli) از یه اتفاق خوب:


قبل تر که منزل نزدیک فرودگاه مهرآباد بود بعضی اوقات همینجوری و بعضی اوقات هم از رو دلتنگی میرفتم کنار حصار فرودگاه و به بلند شدن و نشستنشون هواپیماها نگاه میکردم.

در لحظه ای که هواپیما قدرت موتورش رو به حدی میرسونه که بتونه به اصطکاک ساکنش غلبه بکنه و کنده بشه و  موج های متراکم هوا که صوت اونا رو متراکم کرده به همه طرف پراکنده میشن و تو رو در بر میگیرن، یه لحظه حماسی اتفاق میافته…کوهی از آهن میره که از زمین کنده بشه … ترکیبی از آب و باد و خاک و آتش.

یه بار یه ۲۲ بهمن که برف میبارید با خانواده داشتیم به سمت میدون آزادی میرفتیم.یه بوئینگ ۷۴۷ روی باند بود. تو یه لحظه پشتش پر شد از برف هایی که به خاطر حرارت موتور بخار شده بودن…

پ ن :دوستانی که به پرواز و ادبیات علاقه دارن کتابای سنت اگزوپری رو از دست ندن

انجمن شهید آوینی
۱۵:۳۱۰۶
اسفند




بچه های کانون

سال 88 

تو راه گردان تخریب

بچه های کانون

سال 88 

میدون صبحگاه

بزرگترا و کوچیکترا، تصاویر جدید و قدیمی و خوب بد و ... خودتون رو برای ما بفرستید تا به نمایش بذاریم.

ensha.blog.ir@gmail.com

انجمن شهید آوینی
۱۵:۳۷۳۰
بهمن






















اولا، سلام!
دوما، برای بزرگتر دیدن عکس ها روی آنها کلیک کنید.
سیوما، عکس های خودتون رو به ایمیل ما بفرستید(ensha.blog.ir@gmail.com) تا به نمایش بذاریم!
چهارما، خدافس!
انجمن شهید آوینی